سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

این شبها......بی تو

 

 

 

 

یادش به خیر  

شب های پیش که کابوس میدیدم........تو بودی 

جسمت نبود 

اما ببین چه هنرمند بودی که از میان فرسنگ ها فاصله 

ثابت میکردی 

دلت 

پیش من است 

و من چون طفلی که به آغوش مادر رسیده آرام آرام میشدم 

آنقدر آرام که دوباره خوابم میبرد 

آنقدر باورت داشتم که امید به بیدار بودن تو لالایی خوابم بود 

اما این شب هاتازه فهمیدم کابوس یعنی چی 

این شب ها خواب من شده جولانگاه کابوسها 

نامردها فهمیده اند تو دیگر نیستی 

فهمیده اند دیگر این شبها نمیدانم توخوابی یا بیدار 

چه رسد آنکه امیدم به بیداری ات باشد 

برای همین دارند تلافی میکنند 

تلافی تمامی بودنت و دور بودنشان را 

و من مظلومانه تسلیمشان شدم 

همان شب اول 

و حالا هرشب مرا به اسیری میبرند 

ومن تا صبح معصومانه در خواب اشک میریزم و ناله میکنم 

عید من هم اینچنین است..

دمه عید است و همه  خانه تکانی میکنند

اما تو هیچ امیدی به خانه تکانی دل من نداشته باش 

هیچ امیدی نداشته باش 

نه  

تو گردو غبار دلم که نیستی 

محال است 

تو را از دلم  

نمیتکانم 

 

 

به قوت خود باقی خواهی ماند .

اما خب 

بعضی چیزها را میتکانم 

گرد خاطرات تلخمان را  

آری آنها دیگر در خانه دلم جایی ندارند

اما  

تمام لحظه های شیرینش قاب خواهم کرد. 

 

 

چقدر هوای فاصله ات سرد است 

آنقدر که بهار را حس نمیکنم. 

اما شک دارم 

با آنکه گفتی در دلت می مانم 

اما شک دارم  

شاید آنقدر ریز شده باشم برایت  

که در گرد و غبار زدایی قلبت  

من را هم بیرون بریزی. 

 

 

مگر یادت نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

هان!!!!!!!!!!!!!! 

خودت گفتی نمیخواهی من را در سال ۹۲ از دست بدهی.... 

خدایا...به خدا خودش گفت. 

خودش گفت 

و...من.......باورکردم...........باور 

آی مردم میفهمید؟؟؟؟؟؟؟؟ 

به باورم رسید. 

 

 

من امسال را  

برعکس هر سال  

که هیچ انتظار ی برای رسیدن عید نمیکشیدم 

منتظر عید هستم 

میدانی چرا ؟؟

نه برای خود عید 

فقط برای سپری گشتنش 

و دیدن تو. 

دلم عجیب برایت تنگ شده. 

میفهمی 

همان دل نازک تر از برگ گل من  

همانی که خودت میگفتی وسعت دریا دارد 

حالا 

برای تو 

تنگ شده..........تنگه تنگه تنگ..... 

 

 

 

این روزها مظلوم شده ام 

چون برق شیطنت چشمانت را نمیبینم 

حق باتو بود من تحمل این همه سختی را ندارم 

حق با تو بود دیگر هیچ کاری از دستت بر نمی آید 

 

 

فقط  یک چیز 

بگذار به حساب عیدی سال جدیدم 

فقط 

حس دوست داشتنمان را  

از هردویمان نگیر 

فقط همین 

این حس آخرین یادگاری در زندگیم از.............. 

 

 

نزدیک بهار است 

هنوز باران پاییزی میبارد 

در کوچه باغ خانه یمان قدم میزنم 

بدون چتر 

من بغض کرده ام 

آسمان گریه 

به تو فکر میکنم 

وباخودم میخوانم 

*نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی....*

و بلافاصله میخندم... 

چه جمله محالی است در زندگی ام 

با هزاران استدلال 

که اولینش نبود توست... 

 اما با این حال 

باوجود این همه فاصله 

پیشاپیش

 

عیدت مبارک عزیز دل خ........

داستانهای بهلول

گفتم یه پست راجع به داستانهای بهلول بذارم. 

آخه من خودم به شخصه داستانهاش رو خیلی دوست دارم  

بعضیاش جدا نکته های باحالی توش هست که آدمو به وجد میاره. 

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد. 

از هر داستانی بیشتر خوشتون اومد بگید.

ادامه مطلب ...

از طرف مدیریت

سلام به اهالی قبیله  

نه.باور کنید قول میدم. 

اندفعه دیگه قوله قول. 

اصلا دمه عید هم هست خوبیت نداره. 

قول میدم تا یه مدت دیگه پست غمگین نذارم. 

فقط دعا کنید ایده ی پستای خوب به ذهنم برسه.

در پناه خدا

دل نامه

خدایا 

خدایا 

خدیا 

باز هم چشمانم را ببندم ؟

باز هم خودم را گم کنم؟  

اما در کدام کوچه؟ 

آنقدر در این رابطه خودم را در کوچه علی چپ گم کرده ام 

که دیگر آنجا را مثل کف دستم میشناسم 

چشمم را باید روی چه چیز ببندم؟

مگرشوخی است؟ 

فراموش کنم؟چه چیزی را؟ 

آن همه علاقه را...احساسش را 

مگر میشود؟ 

هر دروغش را باور کنم 

*دوستت ندارم هایش *را محال است باور کنم 

محال....  

گیرم که پاک کردم نوشته هایش را از روی کاغذ 

با دلم چه کنم؟ 

با حکاکی هایش روی آن 

پاک شدنی نیست

دوستم داشت دوستم دارد 

عمیق و زیاد 

اما چرا اخرش را اینطور تمام کرد ؟

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

نمی فهمم 

چه فداکاری مسخره و مزخرفی 

چه فداکاری است که چند روز است زندگی را از من گرفته است؟  

فداکاری هم راه و روش دارد 

دلم راشکاند 

د....لم..... را ....ش.... کاند... 

که در ازای آن 

چه چیز داشته باشم؟

خدایا .... 

با تمام ناراحتی هایم 

با تمام خشمم از نامردی هایش 

از رفیق نیمه راه بودنش 

از بی معرفتی هایش که میگویند بامعرفتی بود!!!!!!!!!!

 اما.....

چقدر دلم برایش تنگ میشود  

چقدر......

چه مقوله مزخرفی میشود این عادت وقتی از او دوری.... 

خراب کرد 

 تمام پل های پشت سرم و پشت سرش را 

اما چه قدر من امیدوارم 

دل خوش کردم 

شاید روزی شنا کرد به سویم 

یا با قایق امد.............

خدایااااااااااااااااا 

حالم خراب است 

خرابه خرابه خراب.  

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد 

که هرچه دیده بیند دل کند یاد 

 

   بسازم خنجری نیشش ز پولاد   

زنم  بر  دیده  تا  دل گردد  آزاد