ماه؛
امشبی را بشنو
درد این دیوانه دل را در وجودم
کز نبودش میکشد تیر
وز وجودش کی شود سیر؟
دیر آری دیر آری دیر .
گفتگویم گرچه با او
از گلایه میشود پر
وقت برخورد نگاهش با نگاهم
دل شود گم.
من به او محتاج و او درگیره ما.
نقطه ی مثبت چرا گم شد خدا؟
دستان لرزانم به دستش میفشرد
رو به سویم با چنان لحنی بگفت
فکر و ذکرم عشق تو در روز و شب
گم شدم در خود ولیکن باتوآم
اندکی فرصت بباید جان من
بهر بیرون آمدن از پیله ام
خود بدانی،عاشقم،بی شیله ام.
روی صورت اشک جاری میشود
دردلم لیکن بخندیدم به او
خنده ای با صد امید از سوی او
نیتش را میپرستم لیک میدانم که یار
میشکافد هم برایم پیله ی گمگشتگی
معجزه اینجاست پیدا میشود
پیله ای بشکافت
در درونش نیست یک پروانه ای
با هم از پیله رها ما گشته ایم
تا افق ما همسفر هم گشته ایم
پیله را بشکاف ای یار من
منتطر استاده ام
رو سوی تو.
گفتگویم گر چه با او
از گلایه می شود پر
وقت برخورد نگاهش با نگاهم
دل شود گم . . .
گم شدم در خود ؛ و لیکن با توأم . . .
عالی و پر از احساس . . .
متشکرم
همین الان سرودمش.
داغه :)))
باسلام
وبلاگتونو دیدم
به این وب سایت هم سر بزنید
www.cabletray.ir
خب بعدش؟!فقط لطف کردی دیدی؟!
خوب بود؟
بد بود؟
ولی باشه میام.
سروده ی خودته؟!زیبابود
با اجازه ی بزرگترااااااااااااااااا
ببببببببببببببلهههههههههههههههه :)))))
آره گلم.مچکرم:)
آپیدم!بیا دوس داشتی
باشه :)