سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

فقط یک مصرع برای تو...

دردم از یار است و در مان نیز هم 

 

  

دردم از یار است و در مان نیز هم 

 

مسخرگی دنیا را می بینی!!!؟؟؟ 

بی تو اذیت میشوم 

با تو باشم هم اذیت میشوم 

آنوقت تو از من راحتی می خواهی!!!!!!!!!!! 

خدایا...... 

خودت قضاوت کن....

دردم از یار است و در مان نیز هم 

گاهی باید کور بود

هیچ وقت.... 

هیچ وقت.... 

هیچ وقت.... 

یادم نمی رود... 

آن لحظاتی را که این حقایق تلخ را 

عزیز ترینم 

آری 

عزیز ترینم 

جرعه جرعه به حلقوم عقلم میریخت. 

ولی باز دلم مدام حواسش را پرت میکرد که مبادا باورش شود... 

اما.... 

امروز که به این نقطه رسیده ام  

آن زهر تلخ تا مغز استخوانم رسیده 

و باورم شده که: 

نیا باران! 

زمین جای قشنگی نیست.. 

من از اهل زمینم خوب میدانم 

که گل در عقد زنبور است 

ولی آوای بلبل دارد و  

پروانه را هم دوست میدارد....! 

حالا آخر قصه شده و مرگ در برابرم.. 

پس برای آنانکه اول راه عاشقی اند مینویسم: 

شما دچار شدید... 

دچار.... 

خیلی دست و پا برای رهایی نزنید.. 

مانند مرغی در دام بیشتر گرفتار میشوید... 

پس حالا که دچارید 

در عشق 

                     نه به گذشته بیاندیش 

                                                             نه به آینده 

                                                                                    فقط حال را دریاب 

                                                                                                                حال...

چند لحظه تامل

سلام. قبل از هر چیز بابت این چند وقت که نبودم و وب هم سوت و کور بود معذرت! این جور کارا واقعا شور و هیجان می خواد که خب این چند وقته .....حالا بی خیال. این پست تو ظاهر جنبه طنز داره ولی دوست دارم هر نکته ای که راجع بهش به ذهنتون میرسه راجع به هر کدوم از داستان ها بگین. خوش بگذره. ادامه مطلب ...

عشق ماندگار درد ماندگار هم دارد.

 

 

جایی خواندم: 

*دچار یعنی عاشق!! 

و فکر کن که چه تنهاست... 

که اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد... 

چه فکر نازک غمناکی* 

و دیدم چه عجیب شبیهم با آن ماهی کوچک و چه عجیب شبیه است به آن آبی دریای بی کران. 

و حقیقت دچار بودن من به اوست 

خدایا:آخر چرا من آن نگاه را اینقدر دوست دارم؟؟؟؟؟ 

در حالی که درونش دیگر حرارتی موج نمیزند... 

چرا من درگیر حضوری هستم که وجودم دیگر برایش مهم نیست؟؟؟؟؟ 

چرا!!!!!خب معلوم است.خودم بهتر میدانم. 

خودش میگفت :دوستت دارم که خیلی هم دوستت دارم.

خودش میگفت:اگر تمام دنیا بر علیه ات باشد مطمئنا من کنارت هستم. 

خودش میگفت:علاقه همه چیز را درست میکند. 

خودش میگفت:اگر تو بخواهی مطمئنا زمانش هم پیدا میشود. 

خودش میگفت:........ 

گفت و گفت و گفت و این من وابسته به او در اصل فقط باور هایی هستم که او برایم شکل داده است. 

اما حالا من مانده ام با دنیایی از باورها  و اویی که دیگر نمیشناسمش...تنهای تنها... 

اما خودش میگفت:ندیدن دلیل نفی خیلی چیزها نیست.... 

خدایا عشق را میبینی؟؟؟؟؟؟؟ 

از او زخم میخورم و مرهم زخمهایم هم خودش است. 

واقعا که راست می گویند:همیشه تلخ ترین هایمان را مدیون بهترین هایمان هستیم.... 

راستی یادم رفت از او بپرسم ندیدن یا نادیده گرفتن فرق دارد؟؟؟ 

آخر او این روزها مرا میبیند ولی.ندیده میگیرد.

خدایا تو یادت باشد من هنوز هم مثل قبل دوستش دارم

ولی 

او 

.................................................................................................. 

از جای خالی متنفر است.دلیلش را هم گفت.گفت ننوشتن سه نقطه نشان دهنده درک متقابل دو طرف از یک دیگر است. 

من درکت میکنم. 

این نقطه چین ها را گذاشته ام به امید آنکه بیایی بنویسی 

دروغ است من هنوز هم تو را مثل قبل دوست دارم 

آرزو بر جوانان عیب نیست

تمنا

 

 

 

 

خدایا 

نمیگویم دستم را بگیر...... 

عمریست گرفته ای.... 

رهایم مکن.... 

رهایم مکن......