سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

نمی شود که نمی شود که نمی شود....

آنچه را که دلم هیچ وقت نمیتواند بفهمد و باور کند 

نبودنت است.... 

آخر انصاف نیست  

دلم یخ بسته ام  را هیچ چیز مرهم نیست جز نگاه گرم و مهربانت 

و مگر از نگاه هم کم میشود 

پس چرا؟؟؟ 

چرا دریغ؟؟ 

نمیدانم کجاست آن همه علاقه ات که گفتی همه چیز را درست میکند؟؟ 

و مگر داستان من چه بود؟؟

من نه عاشق بودم 

نه دلداده به گیسوی پلید 

و نه دلبسته به افکار پلید  

من به دنبال نگاهی بودم 

که مرا از پس دیوانگیم میفهمید... 

نظرات 5 + ارسال نظر
میلاد چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:44

سلام. چون گفته بودین که باید به هر پست فقط یه جواب
بدم دیگه برای پستای قبلی جوابای بیشتری ننوشتم ...
و به همون یه جواب قانع شدیم ...
میشه یه کم جمله ی آخر رو بیشتر توضیح بدین ...
ینی اگه شما عاشق نیستین و یا دلداده و دلبسته نیستین
پس چرا آرزومند یه نگاه هستید ... این نگاه ینی چی ...
منظور از این نگاه چیه ... نگاه عاشقانست یا نگاه محبت آمیزه ..
و یا نگاه نوجه کردنه ... ولی خیلی قشنگ بود ...
اینم شعر خودتون بود ...

منظورم این بود که به هر پست جداگانه جواب بدید حالا هر چندتا که خواستید عب نداره :)))
تیکه ی آخرشرو نه من نگفته بودم!
میدونیم منظور چیه ؟
منظور این که من عاشق نبودم که نگاه طرف مقابل رو برای دلم بخوام.من دنبال نگاهی بودم که من رو درک میکردو میدونست این همه کار و ناراحتی و حرفای من برا چیه.حالا بعدش امکان داره آدم این نگاه رو پیدا کنه و به خاطر این خصوصیتش عاشقش بشه نکتش اینجاست که از اول عشق نیود درک بود.... .

مهدی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:56

بعضی وقتا آدم یه نگاه میشه براش بزرگترین آرزوش.

میلاد چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 17:58

ینی برای شما درک کردن بیشتر از عاشق شدن اهمیت
داره ... ینی اگه کسی فقط شمارو درک کنه براتون کافیه ...
دیگه نیازی به عاشقی ندارین ...

میدونین این نوشته ی من مخاطب خاص داره.براهمینم اینطوربرداشت کردم.ولی خیلی موقع ها درک طرفین ازهم عشق هم میاره.شک نکنید.

هاتف پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:26 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

دو جمله ی آخرتون خیلی عمیقه . . . خیلی خیلی . . .
یکی میخوند :
پر از « احساس آزادی »
نشسته کنج زندونم
یه بغض کهنه که انگار
میون ابر و بارونم
وجودم بی تو " یخ بسته "
بتاب ، سردم ، زمستونم
منو مثل همون روزا
با آغوشت بپوشونم . . .
خط چهارم منو یاد این شعر انداخت . . .

خوشحالم شما درکش کردید.آقای دبیری یه کم مشکل داشت باهاش!!!!
زیبا بود.

هدی چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 13:58

غزاله جون چقدر تو با احساسی یه ذره از این حساتو به منم منتقل کن لازم دارم .

خخخخخخخخخ
داشتیم؟!
دیگه ماییم اینیم دیگه :)))
اختیار داری البته تو خودت درییای عشق و داری با اون مرغ عششششقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد