سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

حقیقت همیشه پایدار

بعد از مدت ها باز هم این تکرار را برای تو مینویسم. 

تویی که..................................... 

دوستت دارم

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود 

گاهی تمام حجم اتاق هم تنگ میشود 

جسمت نبود تا که تماشا کنم تو را 

گاهی دلم برای "حس تو" هم تنگ میشود 

یک روز بود دل به میان ونبود فاصله 

گاهی دلم به حال قدیم هم تنگ میشود 

فکرت چون همیشه حاضر دریای دل 

گاهی دلم برای "حضور تو"توهم تنگ میشود 

دانی چرا دل در التهاب است و بی سکون؟ 

یا گه گداری برای خودم هم تنگ میشود؟ 

یادم بدان روزهای من در کنارتو 

از این جهت دلم برای خودم هم تنگ میشود

نظرات 5 + ارسال نظر
میلاد دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:49

سلام .
چون گفتین جدا گونه باید جواب بدین به پستا دوباره
اومدم وگرنه مزاحمتون نمیشدم ...
واقعن عالی بود ... مخصوصن این جمله :
یک روز بود دل به میان و نبود فاصله / گاهی دلم به حال قدیم هم تنگ میشود ...
منو یاده اون قدیما انداختین .... وقتی که بچه بودم ...
چه دورانی داشتم یادش بخیر ... صبح میرفتیم بیرون
برای بازی شب میومدیم خونه ... چه دوستایی داشتیم
که الان دیگه هیچ کدومشون و نداریم ...
خوب دیگه احساسیش نکنیم ... درکل خوب بود ...

نه بابا مزاحم چیه.خوب کاری کردین.من عاشق این شعرم هستم.برای یکی از عزیزترینای زندگیم گفتم.ممنونم :))))واقعا یاد اون دوستا به خیرحیف دیگه نیستن:((((
ولی شما به کارتون ادامه بدید
شعار ما:هر پست یک نظر :)))

نی نامه سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:04

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو
که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد
که سود تست سود من، زیان من زیان تو

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت
تو گردیدی و گردیدم، تو آن من، من آن تو

غلط کردم، نه آن گنجی که در آغوش من گنجی
مرا این بس که در گنجم به کنجی در جهان تو

سر از خاک زمینم بر ندارد آسمان هرگز
اگر ساکن خودم خواند زمین و آسمان تو

لبت می‌پرسد از جانم که: کامت چیست؟ تا دانم
چه باشد کام مشتاقی؟ دهانی بر دهان تو

گمان بردی که برگشتم به جور از آستانت من؟
بلی در حق مسکینان خود این باشد گمان تو

دل از ما خواستی، جانا، دریغی نیست دل، لیکن
چو روی از ما نمی‌پوشی، کسی باید ضمان تو

از آن حشمت که می‌بینم نخواهد هیچ کم گشتن
فقیری گر بیاساید زمانی در زمان تو

تو با آن حس و زیبایی نگردی هم نشین من
که از خواری و گمراهی نمی‌یابم نشان تو

خوشم میاد تو جواب پستم تو هم کم نمیاری پست میذاری ؛)
زیبا بود.تأخیرشم به خانمی خودم میبخشم. :)))
بابیت آخر موافقمD-: ;-)
درکل خوش اومدی

مهدی چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:54

سلام
بعد از درگیری هایی داشتم اومدم مطلب هاتون رو خوندم،خیلی قشنگ و احساسی بود
واقعا یادش بخیر اون روزا....

سلام.واقعاتعجب کردم اینورادیدمتون!!!!!!!!!خوش اومدین. چه طور تو وب کلاس نمیاین؟البته جدیده ها .قبلی رو که اون از خدا بی خبر داغون کرد. درگیری!!!بزن بزن داشتین :))))
روزای تو این نوشته برا من تداعی گر دوره ی دبیرستانه. ولی خب یاد روزای شمام به خیر :))))

هاتف پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:31 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

نوشته هاتونو دوس دارم . . . حرف میزنه باهام . . . بعضی از احساسای خودمو تو نوشته های شما میخونم ( بی هیچ اغراق ) . . .
موفّق باشید .

من که وقتی یه نوشته مطابق با احساسم پیدا میکنم کلی حال میکنم.خوشحالم از این بابت.
امیدوارم خدا نظر لطفی کنه.

مهدی پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:00

وب کلاس؟؟؟؟آدرسش رو ندارم وکلا از همه جا بیخبرم
منظور من از اون روزا کل روزایی هست که باآدم هایی بودم که الان دارم میفهمم نبودنشون چقد عذابه.

آدرسه جدیدش moshaverane91.rooomfa.comآخی.چه بد.امیدوارم خدا یا بهتون برشون گردونه یا صبر بده.خودشون رفتن؟ :((((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد