سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

تصمیم نهایی

یک جمله جدبد برایت دارم 

یادت هست جمله های آخرم را؟ 

اینکه گفتم فقط لحظه شماری چه چیز را میکنم؟

آنکه گفتم نابود شدم و دیگر چیزی از من باقی نمانده 

حتی برای برگشتنت؟ 

حالا میخواهم بگویم ایده جدیدی دارم 

سال دارد نو میشود من هم میخواهم نو شوم 

میخواهم عوض شوم فقط نمیدانم میتوانم یا نه!!!!!  

نه اشتباه نکن 

از نو نمیخواهم شروع کنم 

میخواهم منافق باشم 

یک دنیا در درون یک دنیا در بیرون 

میخواهم ازین پس دیگران جز لبخند از من نبینند 

درحالی که از درون همان آدمی هستم که در نقطه آخر زندگی اش ایستاده و به افق بی نهایت تنهایی اش خیره شده است 

میخواهم دیگر هیچ چیز برایم مهم نباشد و هیچ کس هم نفهمد که من مرده متحرک خندانی بیش نیستم 

سال نو میشود من هم 

گرد تمام اهمیتها را از دلم میتکانم 

ایوان بی خیالی ام را فقط گلدان های خشکیده خاطرات تو پر میکند. 

بگذار زندگی هرچه میخواهد باشد 

بگذار بگذرد من هم تشویقش میکنم

که انقدر بدود و مرا له کند 

تا بالاخره به نقطه پایان برسد... .  

اگر بچه مدرسه ای بودیم  

فکر کن چه انشایی میشد انشای من!!!!!!!!! 

تعطیلات ۱۴ روزه عید خود را چگونه گذرانده اید؟ 

هه  

دونکته متفاوت در انشای من هست 

شایدم سه تا 

یکی اینکه فقط ۱۴ رزو بود این مدت که کندتر از گذر قرن میگذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دومی آنکه نگذراندیم.....گذشت.... 

سوم اینکه ..... بی خیال سومی اش.گفتنش درد دارد 

خدایی ها 

چه توانایی هایی داری؟!!!!

سال نو 

من نو 

کاش حال تو را میدانستم؟؟؟ 

اما سال نو و خ.... نو مبارکت باشد عزیز دل خ....... .  

 

راستی  

بیا 

مال توست

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد