سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

چند لحظه تامل

سلام. قبل از هر چیز بابت این چند وقت که نبودم و وب هم سوت و کور بود معذرت! این جور کارا واقعا شور و هیجان می خواد که خب این چند وقته .....حالا بی خیال. این پست تو ظاهر جنبه طنز داره ولی دوست دارم هر نکته ای که راجع بهش به ذهنتون میرسه راجع به هر کدوم از داستان ها بگین. خوش بگذره.

داستان اول: منصور و طاعون منصور دوانقی خلیفه عباسی به یکی از اعراب شام گفت: شکر خدا را به جا بیاورید که در زمان حکومت من بر شما مرض طاعون از سرزمین شما رفت. اعرابی گفت: خداوند از آن عادل تر است که دو بلا را هم زمان بر بندگان خویش نازل کند!   

 .   

 .   

 .   

 .   

 .   

 .   

 .  

  

داستان دوم: همت خار کن روزی نادرشاه افشار یکی از زاهدان زمان را که از راه خار کنی زندگی میکرد دید. نادرشاه به او گفت:((واقعا شما همت دارید که از دنیا گذشته اید.)) مرد خارکن با صداقت جواب داد: ((برعکس شما هم همت دارید که از آخرت گذشته اید..!))   

  . 

  .  

  .  

  .  

  . 

  .  

  . 

 داستان سوم :حکیم و بازرگان دو مرد با هم به سفری رفتند. یکی حکیمی بود درویش و یکی بازرگانی بود بزرگ و هردو به اندازه ی خود شهرتی تمام داشتند. چون به محل کمین دزدانی که باج میگرفتند رسیدند بازرگان گفت: ((وای بر من اگر مرا باز شناسند و بدانند که من کیستم!)) حکیم گفت: ((وای بر من اگر مرا باز ندانند و نشناسند که من کیستم!)) 

نظرات 1 + ارسال نظر
هاتف جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

از یکی شنیدم :
یه روز هارون ( خلیفه ی عباسی ) میزنه به سرش . میگه برید یه نفرو برام پیدا کنید که عصر پیامبرو در ک کرده باشه . میرن میگردن یه پیرمرد مردنی و لاغرو پیدا میکنن . هارون بهش میگه باباجون ! تو پیغمبرو دیدی ؟ میگه آره ؛ من زمان پیغمبر 5 ، 6 سالم بود . میگه من میخوام یه روایت پیامبرو از کسی بشنوم که خودش با دو تا گوشاش اونو از پیغمبر شنیده باشه . تو چیزی یادت هست که بهم بگی ؟ پیرمرد میگه آره . هارون میگه بگو .
پیرمرد میگه با همین گوشام از بین دو لب پیغمبر شنیدم که گفت : " آدمی پیر می شود و دو صفت در او جوان می گردد ؛ یکی حرص و دیگری درازی آرزو " .
هارون میگه که به پیرمرد چندتا کیسه ی طلا بدن . وقتی پیرمرد داشته از کاخ میرفته بیرون ، رو میکنه به هارون میگه " اگه سال بعدم بیام یه روایت دیگه بهت بگم ، بازم بهم پول میدی ؟ "
هارون میگه : " صدق رسول الله . . . "
خخخخخخخخخخ

این بار هستم
خخخخخخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد